روزی مرد جوانی هوس شنا می کند وارد دریا می شودبعدض ساعتی خسته می شود وهوس برگشت می کند نا گهان موجی قوی با او بر خورد می کند وپارچه ای راکه دور خود بسته بود جدا میکندومانع ورود او به ساحل می شودمرد در حالی که نگران وناراحت وناامید بودنگاهی به اسمان کرد ناگهان نگاهش به کوزه ای که کف دریا بود افتاد وبه کف دریا رفت وان را برداشت وبه بیرون امد هاتف و فیلسوفی که به همراه شاگردانش تصادفا ماجرا را می دید به همراهانش گفت ببینید فرزندان من ((ان مرد را دیدید شنا علاوه بر ورزش جسمانی ورزش روح هم است می دانید که اب در بطن همه نشانه نور ورو شنایی است پس باشنا در اب روح خود را دراب معرفت او جلا می دهیم وبه ما می فهماند انسان باتمام قدرتش از نزدیک ترین جا های خود خبرندارد))
|